یه شعر برای مادر بزرگ

مادربزرگ
وقتی اومد
خسته بود

چار قدش و
دور سرش
بسته بود

صدای کفشش که اومد
دویدم

دور گُلای دامنش
پریدم

بوسه زدم روی لُپاش
تموم شدن خستگی هاش

نظرات 2 + ارسال نظر
مامان زهرا سه‌شنبه 30 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:47 ب.ظ

از عمو بهروز تشکر می کنم وبلاک دخترموم آبدیت می کنه از طرف سارا هم تشکر می کنم سارا کوچوکوی مه دوستت امهستن سارا پیچ باباش

ممنون مامان خوب و مهربونم

رحیل چهارشنبه 22 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:01 ق.ظ

قدرت خدا .سارا مو شاعرم هه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد