-
من و نگار
دوشنبه 12 دیماه سال 1390 09:56
این پیراهن سفیده منم اون خانم خوشکله هم که کنارم ایستاده نگار جون،ما اومده بودیم تولد عمه سهیلا،خیلی خوش گذشت کلی بازی کردیم.
-
من و کهرو
سهشنبه 6 دیماه سال 1390 12:14
تولد عمه همای بود که رفته بودیم اول خورگو،بعد من با این کهرو عکس گرفتم.خیلی خوش گذشت.
-
هوررررررا مامان بزرگ فاطمه
دوشنبه 10 مردادماه سال 1390 15:56
-
ما سه نفر خیلی خوبیم.
دوشنبه 10 مردادماه سال 1390 15:34
اونی که سمت راست نشسته منم(سارا) اونی که وسط نشسته جناب سپهر خان اونی که سمت چپ نشسته نگار جون ما سه تا خیلی خوبیم ما سه تا مهربونیم برای مامان و باباهامون همیشه بچه می مونیم بهار بشه تابستون،پاییز بشه زمستون فرقی نداره برامون،ما سه تا خوبیم و خوش زبون.
-
چتر نی نی
دوشنبه 30 خردادماه سال 1390 15:45
یه روز بابای نی نی وقتی اومد به خونه آورد برای نی نی یه چتر بچه گونه حالا نی نی به چترش خیلی علاقمنده گاهی اونو می بوسه باز میکنه می بنده گاهی توی حیاطه می گیره چتر و بالا ولی هنوز یه بارون نیومده تا حالا هر روز به ابرهای میگه: بارون بشین ببارین فکر میکنم که اصلا چترمو دوست ندارین !
-
من و عموها و گیتار
یکشنبه 1 خردادماه سال 1390 16:52
دیشب رفتن خونه بابابزرگ دیدم عموها دارند گیتار می زنند،منم شروع کردم به رقصیدن،جای همه خالی خیلی خوش گذشت،مامان داشت برای عمه هما تعریف می کرد که من لباس هامو کثیف کردم و هر جی خوردم ریخته روی پیراهنم. عمو مجید تولد تولد رو برام با گیتار زد بعد من رفتم دستام رو گذاشتم روی گیتار عمو،من خیلی صدای گیتارو دوست دارم.
-
این هم من و عکس هام
سهشنبه 30 فروردینماه سال 1390 14:06
به به به عجب دندان منو ببین.هر کی گفت من دارم چی میگم؟ این هم من و مامان مهربونم.خیلی دوستش دارم. این دو خوشکل خانما،دوستان من هستند.سمت چپی حدیث،سمت راستی فاطیما.همسایه های ما هستند. همین جا از عمو مجید هم تشکر می کنم که بعد از غرغر کردن مسئول وبلاگم،چند تا عکس فرستاد.هوراااااااااااااا
-
دارم میرم مهدکودک
شنبه 27 فروردینماه سال 1390 08:26
چند روزیه دارم میرم مهدکودک؛با همتون قهرم خیلی خیلی خیلی.
-
دوچرخه سواری
دوشنبه 22 فروردینماه سال 1390 10:34
دیروز عصر با بابا هادی و سه چرخه مهربونم رفتیم گردش خیلی خوش گذشت،راستی منتظر عکس های جدید من باشید.
-
سال 1390 من یه سه چرخه خریدم
سهشنبه 16 فروردینماه سال 1390 10:16
سلام دوستان گل منگولی من،امیدوارم سال 1390 سال خوشحالی و شادی و رقص باشه،راستی بچه ها من یه سه چرخه خریدم ولی نمی دونم چرا این آدم بزرگ ها اصرار دارند که این دو چرخه است در صورتی که من خودم می بینم سه چرخه است. ما 13بدر رفتیم سیاهو بعدش رفتیم هماگ من خیلی بازی کردم روی دماغم هم زخمی شده،ولی نگران نباشید داره خوب میشه.
-
دومین سال نوروز سارااااااا
شنبه 28 اسفندماه سال 1389 13:35
مرغ و خروس اردک عید شما مبارک. خاله ها و دایی ها و مامان بزرگ و بابا علی و مامان و بابا و عمو ها و عمه ها و همه همه ها عیدتون مبارک.
-
من و موتور بابام
شنبه 14 اسفندماه سال 1389 11:08
من خیلی موتور سواری دوست دارم،همیشه به بابایی می گم "آن آن" یعنی من رو ببر موتور سواری،بابایی هم بعضی موقع ها میگه باشه اما بعضی موقع ها هم خسته است اما اشکال نداره.باباجون خسته نباشی بووووووووووووووس
-
این هم عکس جشن تولد من و نگار.
دوشنبه 18 بهمنماه سال 1389 08:59
-
یک عکس جدید از من.
پنجشنبه 14 بهمنماه سال 1389 20:29
یه خبر جدید:قرار شده یک شنبه برای من و نگار تولد بگیرند با چند روز تاخیر.هورااااااااااااااا
-
نگار جان تولدت مبارک.
شنبه 9 بهمنماه سال 1389 10:48
امروز تولد دختر عمو گلم نگار جونه .نگار خانم سه روز از من کوچولوتر است و ما هر روز با هم بازی می کنیم،نگار جووونم تولد تولد تولدت مبارک. حالا یه بازی برای دوستان،من عکس یک روزگی خودم و نگار را می گذارم شما باید حدس بزنید کدوم منم کدوم سارا؟عکس بالا کیه؟ عکس پایین کیه؟
-
تولد تولد تولدم مباررررررررررررررک
چهارشنبه 6 بهمنماه سال 1389 13:24
پارسال همین روز ساعت ۸:۳۰ صبح به دنیا آمدم اسم من را سارا گذاشتند شما فکر می کنید امروز کادو تولد چی گیرم میاد .
-
یه عکس جدید از سپهر خان،پسر عمه گلم
پنجشنبه 30 دیماه سال 1389 11:51
-
شهر ما بارونی شد.
چهارشنبه 29 دیماه سال 1389 16:49
چند روزه پیش به عمو مجید گفتم برام عکس پسر عمه سپهر را ایمیل کنه،اما هنوز نفرستاده،یعنی تا کی باید منتظر بمونم. راستی یه خبر خوب به همه بچه های دنیا،شهر ما یعنی بندرعباس داره بارون میاد خوشکل خوشکل ،نم نم البته پشت خونه عمه ام مامان بزرگ گلم و عمه خوشکلم هم سرما خوردن،اما کم کم دارند خوب میشن هورااااااااااا
-
هه هه هه
دوشنبه 20 دیماه سال 1389 17:02
داشتیم شام می خوردیم که من متوجه شدم همه دارند در مورد من حرف می زنند،من هم داشتم خرما می خوردم،این خانواده من فکر می کنند من نمی فهمم که دارند در مورد من حرف می زنند.هه هه هه بابا میگه: سارا خیلی عادت کرده به موتور سواری و اگر نبرمش شروع می کنه به گریه کردن.. عمه میگه: خیلی خیلی لوس شده،همش می خواد با گریه همه چیزو...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 30 آذرماه سال 1389 12:50
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 30 آذرماه سال 1389 12:43
-
منم سارا
سهشنبه 30 آذرماه سال 1389 12:16
-
یه شعر برای مادر بزرگ
دوشنبه 29 آذرماه سال 1389 11:59
مادربزرگ وقتی اومد خسته بود چار قدش و دور سرش بسته بود صدای کفشش که اومد دویدم دور گُلای دامنش پریدم بوسه زدم روی لُپاش تموم شدن خستگی هاش
-
جشمم درد گرفته.
یکشنبه 14 آذرماه سال 1389 13:10
نمی دونم چرا یکی از چشمام کمی باد کرده،امروز مامان می خواد من رو ببره دکتر،عمه هما می گه به خاطر موهات که خیلی بلند شده و افتاده تو صورتت،چشمت عفونت کرده.خلاصه این که مامان بزرگ و بابا بزرگ رفتند شیراز و منم دلم براشون تنگ شده.
-
من و مبینا
دوشنبه 8 آذرماه سال 1389 14:11
این هم عکسی که قول داده بودم،این خانم خوشکله که لباس هندی پوشیده،دختر عمه من است که اسمش مبینا است.این عکس هم مال روز تولدشه.مبینا جان تولدت مبارک مبارک مبارک.بوس
-
تولد مبینا بود.مبارررک
شنبه 6 آذرماه سال 1389 12:37
دوستان کوچولو،من پنچ شنبه گذشته رفتم تولد مبینا،دختر عمه گلم،خیلی خوش گذشت،منم یه لباس سفید خوشکل پوشیدم و رقصیدم.راستی ما مبینا را سورپرایز کردیم.منظورم این که غافلگیرش کردیم،چون نمی دونست براش تولد گرفتند.خیلی زود زود عکس های تولد مبینا را می گذارم اینجا.
-
اخمو صفا کن
چهارشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1389 23:43
-
تو بغل عمه لیلا
چهارشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1389 23:42
-
تجربه طعم گل
چهارشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1389 23:42
-
چشم گرد وفضولم
چهارشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1389 23:41