شهر ما بارونی شد.

چند روزه پیش به عمو مجید گفتم برام عکس پسر عمه سپهر را ایمیل کنه،اما هنوز نفرستاده،یعنی تا کی باید منتظر بمونم.

راستی یه خبر خوب به همه بچه های دنیا،شهر ما یعنی بندرعباس داره بارون میاد خوشکل خوشکل ،نم نم البته پشت خونه عمه ام

مامان بزرگ گلم و عمه خوشکلم هم سرما خوردن،اما کم کم دارند خوب میشن هورااااااااااا



هه هه هه

 داشتیم شام می خوردیم که من متوجه شدم همه دارند در مورد من حرف می زنند،من هم داشتم خرما می خوردم،این خانواده من فکر می کنند من نمی فهمم که دارند در مورد من حرف می زنند.هه هه هه

بابا میگه:سارا خیلی عادت کرده به موتور سواری و اگر نبرمش شروع می کنه به گریه کردن..

عمه میگه:خیلی خیلی لوس شده،همش می خواد با گریه همه چیزو به دست بیاره..

بابا بزرگ میگه:من چند روز می خوام بغلش نکنم تا یاد بگیره همه چیزو با گریه به دست نیاره..